دیگر حواسِ پرت من
پیش خودم نیست
دائم گمش هی میکنم
گم میکنم هی
یک روز در آن کوچه نمناک
فردا میان چهار باغ ، یا گوشه آن باغ
روز دگر پشت سر آن روزگار خوش
شب ها میان شعر های دفتر پاییز
آری صدایش مثل مهتاب است
در آن شب پر نور مهتابی
دیدی حواسم پرت شد افتاد آن گوشه
باید که تدبیری کنم امسال
آری
حواسم جمع این بازیست
دستم چنان زنجیر وار ، محکم
باید بگیرد این طناب امسال
آری
نیوفتد
حواسم ، کودکم خوش حال
مجتبی ستوده | 16 فروردین 93 | حواسِ پرت من