سیاه قلم های مترسک دیوونه

تخلص ادبی " مترسک دیوونه"

تخلص ادبی " مترسک دیوونه"

سیاه قلم های مترسک دیوونه

یاران همراه :

مزرعه من سال هاست پا بر جاست
در چهار فصل سال

مترسک دیوونه در چهارمین روز از نخستین ماه چهارمین فصل سال زاده شد
نامش مجتبی گذاشتند
شعر که نه سیاه هایش را سال هاست اینجا مینگارد و دفتر پاره های دلش
مخاطبی غیر حقیقی دارد
به بزرگی و مهربانی تمام عشق ها
گاه خاتون و گاه بانوووو میخوانمش
او حریم امن مترسک دیوونه است
نباشد قلم مترسکی نیست .

مدتیست اسباب کشی کرده ایم از ( http://sotoudeh.blogfa.com ) به این سرا
در این سرا هستیم نامعلوم
و عشقمان
بی تاااااست
تا ندارد ....


قدومتان بر تیام مترسک

آخرین نظرات
پیوندها

۲۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است


بسمه تعالی

جناب آقای رئیس‌جمهور

دستیابی به آنچه مرقوم داشته‌اید در خور تقدیر و تشکر از هیات مذاکرات هسته‌ ای و دیگر دست اندرکاران است و می تواند پایه‌ اقدامات هوشمندانه‌ بعدی قرار گیرد. بی شک فضل الهی و دعا و پشتیبانی ملت ایران عامل این موفقیت بوده و در آینده نیز خواهد بود انشاء الله. ایستادگی در برابر زیاده خواهی ها همواره باید شاخص خطّ مستقیم حرکت مسئولان این بخش باشد، و چنین خواهد بود انشاء الله.

سیّد علی خامنه‌ای

۳/آذر/۹۲



مترسک دیوونه


روز عشق در سرزمین من از هنگام آفریده شدنم آغاز شد

آن زمان که یزدان نهاد زن را از نیکیها سرشت

من فرزند سپیدی ها من فرزند برفم

ولنتاین با سرزمین من ، با من بیگانه است

به آن احترام میگذارم اما روز خویشتن را گرامی میدارم

 ایرانی هستیم آغاز گر تمدن و فرهنگ نیک در زمین 

این روز سپندارمزگان یا سپندارمز نام داشته.

فلسفه روز عشق به این صورت بوده که در ایران باستان هر ماه را سی روز و هر روز یک نام داشت. و اسپندارمز لقب ملی زمین بوده یعنی گستراننده، مقدس، فروتن و بر این باور بودند که زمین نماد مهر است چون با فروتنی و تواضع و گذشت به همه مهر می‌ورزد و زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پرمهر خود امان می‌دهد.


روز عشق ایرانی ( سپندارمزگان...29 بهمن )برهمه ی شما هموطنان بزرگوارم خجسته باد...



مترسک دیوونه

نذر کرده ام....


یک روزی که خوشحال تر بودم


بیایم و بنویسم که


زندگی را باید با لذت خورد


که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید


و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد


یک روزی که خوشحال تر بودم


می آیم و می نویسم که


این نیز بگذرد


مثل همیشه که همه چیز گذشته است و


آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است


یک روزی که خوشحال تر بودم


یک نقاشی از پاییز میگذارم ,


که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست


زندگی پاییز هم می شود ,


رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر


یک روزی که خوشحال تر بودم


نذرم را ادا می کنم


تا روزهایی مثل حالا


که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است


بخوانمشان


و یادم بیاید که


هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد


و


هیچ آسیاب آرامی بی طوفان...

مترسک دیوونه




سخنرانی رئیس جمهور در جمع روسای دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی که بخش زیادی از آن، درد دل های در سینه مانده اساتید دانشگاه ها و فرهیختگان کشور بود، بسیار پرمحتوا بود، اما در همین سخنرانی نیز کاش روحانی از عبارت کم سواد برای منتقدان ژنو استفاده نمی کرد.

موضوعی که انتقاد حجت الاسلام مهاجری، یکی از سابقون جریان اعتدال که از دوستان قدیمی دوران طلبگی رییس جمهور به شمار می آید را نیز به دنبال داشت که از روحانی خواست علاوه بر موضوع سبد کالا، به خاطر این کلمه نیز عذرخواهی کند.

با این حال، انتقاد از این لفظ رییس جمهور، به معنای "پرسواد" دانستن منتقدان وی در عرصه دیپلماتیک نیست، بلکه این موضوع باید بررسی شود و تنها آن زمان است که می توان قضاوت درستی کرد.
مترسک دیوونه


امواج زندگی را بپذیر


حتی اگر گاهی تو را به قعر دریا ببرند


آن ماهی آسوده که همیشه بر سطح آب میبینی...


مرده است…

مترسک دیوونه


"گاهی خوابت را میبینم..."

بی صدا...!

بی تصویر...!

مثل ماهی در آبهای تاریک!!

که لب میزند و معلوم نیست...

حباب ها کلمه اند؟؟؟

یا "بوسه هایی از دلتنگی"؟؟!!


(توماس ترانسترومر)

مترسک دیوونه



وقتی آدم ها سَرشان به کار و زندگی گرم می شود

چه اصراری است

بیخود گرفتارشان کنیم به عشق؟

آرزوی آلزایمر دارم!!!!!!

مثل تمام عشاق سینه چاکِ شهر...

مشکل اینجاست،...

که قلب ها هیچ وقت فراموشی نمی گیرند...

گیر می کنند به هزار خاطره ریز و درشت،

نصفه نیمه

دست و پا شکسته

به نگاه و صدا و طرح یک لبخند...

*و این قصه تا بینهایت،همچنان *

ادامه دارد....

مترسک دیوونه

هوس سفر نداری ؟!

ز غبار این خیابان

به دهاتِ پُشته کوهی

به زمین سرخ ایران


هوس نگاه دارم

ز دو چشم ، مشکی یار

به لبان سرخ عشقم

به کناره های دیوار


هوس پیاده رفتن

ز میان کوی عشاق

به دو بید سر خمیده

به اصالت دو دیده


هوس سلام دارم

به تو ای رفیق ای یار

به تو ای که مهر دادی ، به زمین ، هوا به دیوار


به سلام و با درودت

به Hello  به رنگ رویت

به سیاهی و سپیدی

به جنوبی و شمالی

به تمام رکن ایران


هم وطن ، سلام  ایران





مجتبی ستوده | 17 بهمن 92 | هم وطن ، سلام ایران

مترسک دیوونه
" آنچه سبب شود که نیستی صورت هستی به خود گیرد، آفرینش و خلاقیت است. از این رو همه هنرها آفریدن است و استادان و هنرمندان همه خلاق و آفرینش گرند."

این سخن از افلاطون است 

و جای دیگری خواندم که نیچه میگفت : " فیلسوفی که درصدد آفرینش جهان بنا بر تصور خویش است می خواهد همه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این، همان روا داشتن استبداد بر دیگران است. "

و به راستی انسان ها استعداد شگرفی در آفرینش و خلاقیت دارد و بی شک استبداد

باید مراقب خود باشیم که آفرینشمان راهی برای استبدادمان نباشد.


باتشکر مجتبی ستوده
دلکوک باشید و دلآرام



-------------------------------------------------
پ ن : کوچ کردیم از http://sotoudeh.blogfa.com  به اینجا قدوم همراهان قدیمی بر تیام مجتبی
پ ن : این کلیپ را هم ببنید http://www.aparat.com/v/1tryO

مترسک دیوونه

تراژدی "جدایی من از من "
تراژدی که لایق گرفتن اسکار بود
و من دیگر دلم برای خودم تنگ میشود آیا ؟
منی که صادقانه دوستت داشت با همه فاصله ها ...
همه تفاوت ها ...
همه دیر ها و دور هااااا ...
دوستت داشتم بی تااا ...

همین من ... 
ساده ، عام ... همین من
یک مترسک با همه دیوانگی ها

آی آدم ها .... حتی اگر آن سوی ابرها باشد
دوستش دارم

چون ... !!!
.
.
.
.
.
.
چون دوستش دارم و فقط همین
دوستش دارم
بدون دلیل 
فقط دوستش دارم
همین ...
ساده و دیوانه وااااااااار





مجتبی ستوده | 18 فروردین 92 |  بغضم بشکن جان من

مترسک دیوونه

هر وقت قصد می‌کنم دیگر از تو ننویسم
باران می‌بارد ...
نغمه‌ای زمزمه می‌شود ...
کسی از تو می‌پرسد ...
خاطره‌ای جان می‌گیرد!
و من در کشاکش این نبرد نابرابر
همیشه مغلوب می‌شوم
نبودنت درد می‌کند!
من به دستهای خالی‌ام خیره می‌شوم
و در ناباوری‌های بی‌رحمانه‌ی تمام روزهای نبودنت
دست‌های خالی‌ام ... جای خالی‌ات ... نبودنت
و این پاهای خسته‌ی بی‌پرسه
درد می‌گیرد ...







مجتبی ستوده | 18 فروردین 92 | درد دارم میفهمی !!

مترسک دیوونه

.
.
.
.
.
.
دیروز شب...

برگ برگ شعرهایم را جنون گرفت
دیوانه شدند واژه هایم
شعر هایی که پر از آرزوهای به تو رسیدن بود!
دیروز شب
گریستم ، بدون اشک
فریاد زدم ، بدون صدا
دیروز شب
من به تو نیاز داشتم بدون خواست
نبودی
تنها ماندم
مثل هزار سال قبل و هزاران سال بعد
تنها به یادت
تنها در خاطرم
من تنها با تو بودم






مجتبی ستوده | 18 فروردین 92 | دیروز شب
پ ن : ای کاش! من، مترسک نمی شدم...

مترسک دیوونه

سکوتی اختیار کردم 
به بزرگی تمام دلتنگی هایم
دلتنگی هایی که روز به روز زیاد میشود
و من میدانم آخر مرا میکشد

شاید خنده دار باشد
عشق بازی من و تو
میدانم که میدانی

پر از دل تنگیم
دل تنگی هایی به بزرگی دوست داشتنت
دوست داشتنی بدون تا
بی تااا دوستت دارم
خــــــــــاتونم






مجتبی ستوده |  18 فروردین 92 | سکوت را بفهمیم

مترسک دیوونه


دیروز

.

.

.

باران بارید

.

.

.

خیلی هم تند بارید

.

.

.

.

دلم تنگ شد اندازه ....... تمام بی اندازه ها

.

.

.

گرفت! 

آنقدر بدجور گرفت بود که هیچ لوله بازکنی هم به یاریم نیامد ...

.

.

.

.

من بغض کرده بودم ... غروب هم

.

.

.

آسمان گـــریـــست ! ولی من نتوانستم ...

در خود ریختم ...

بغضم کردم ...

.

.

.

و این نتیجه باران بهاریست برای من ، بی تو خاتونم

.

.

.

بغــــــــــــــــض













مجتبی ستوده | 18 فروردین 92 | باران ، حاصل بغض است !!!

پ ن : گوش کن دنیا / نفسم هم بگیرد بی تااااااا دوستش دارم حتی اگر هیچ وقت نباشد

مترسک دیوونه


توهم های واقعی مزرعه!

از دلتنگی های مشکوک 
به شک های

و باز دلتنگی....

برای من و مخاطبی که عشق را به من آموخت ... !!!
مخاطبی که نامش نهادیم خاتون ...

برای بدترین حس های زندگی...
جدایی و جدا ماندن هااااا
آدم های بیدار ولی خواب !

و هنوز مترسکی که بلند بلند به تمام دنیاشان میخندد
به باورهایشان که انکارش میکنند

و میخندد

به آنانی که در پی هیچ ها و پوچ ها بودند روی تختت گریه میکنند!







مجتبی ستوده | 11 فروردین 92 | در پی هیچ و پوچ ها

پ ن : سفرگراف نوروز 92 ( تصویر پست )

مترسک دیوونه

یک !


از منِ مترسک برای بی رحم ترینِ این روزها...

یک ساله ترین اتفاقِ افتاده !

.

.

.

یک......همش یک!

 

یک خیابان

یک سیگار

یک قهوه

یک تلخی ، یک دیدار ، یک هم دم

یک فریاد ، یک شعر

یک تخت خواب پر از تنها ...!

یک من ، یک تو!

یک خاتون...

و یک ذهن نامرتب.......

یک انتظار

یک دلتنگی

یک نفهمی........

همش یک !

مـــــــثل......

یک شب !

یک شب ، یک دیوار ، یک قاب عکس ...


یک من، یک تو !

همش یک

همش یک

همش یک


همش یک.....!









مجتبی ستوده | 11 فرودین 92 | یک های یک مترسک

مترسک دیوونه

هدیه 

از طرفِ منِ مترسک برای کسی که یک سالَم رو پر کرد...!
کسی که نیست!
.
.
برای تو ...
.
.
برای تو در این روزهای بی خاطره

.
با بدترین خط دنیا

.
دنیایی که واقعا زیبا نیست...
.
.
گاهی مجبوریم...
گاهی محکومیم به این که خودمون رو خر کنیم!
با کمترین دلخوشی ها
مثل تو ، که هستی!
باش
باش
باش
باش
فقط
فقط
فقط
با
من
باش ... 






مجتبی ستوده | 11 فروردین 92 | هدیه از مترسک به خاتون

مترسک دیوونه

جا مانده هایی از مجتبی
که دیر یادشان افتادم...

( رفتن ، ماندن ، نبودن ، 25 هر ماه ، خاتون ، فندق ، من)

با مخاطب
بی مخاطب.......

برای خودم
برای تنهایی های خودم ...

رفتن های بی برگشت برای هیچ یک پوچ بزرگ
ماندن های چون مترسک ، استوار و با یک پا
نبودن هایی که بودنش آرزوست
25 های تلخ و درد آور
خاتون الهه زیبای من ، رویایی شیرین
فندق ، تنها دل خوشی این روزهایم
من، منی نمانده







مجتبی ستوده |11 فروردین 92 |  جا مانده های مترسک

مترسک دیوونه
گــــــــــــــــاهی سکوت میکنم
میشینم روبروی صفحه مانیتور 
خندم میگیره 
تو این مانیتور چقدر هم درد هست 
حالا این همدردها
کدوم گوری هستند تو دنیای واقعی ؟نمیدونم!!!
اما من فکر میکنم همه ما داریم نقش بازی میکنیم.
همدرد نیستیم 
میخوایم نقش همدردارو بازی کنیم
خنده داره نـــــــــــــــــــه 
شما هم بخندید








مجتبی ستوده | شهریور 91 | همدردی

پ ن : همدردیاتون تو حلقـــــــــــــــــم :))
دوست حکیمی داشتم که میگفت : درد دل هاتون برای کسی نگید چون شاید شما فراموش کنید اون درد ها تون ولی اون هرگز فراموش نمیکنه و به وقتش خودش میشه درد .

مترسک دیوونه




دیشب انگشتم را تا ته در حلقم کردم 

تا هرچه فکر بد است بالا بیاورم .... 

گند زدم به زندگیم ... 

اما حالا حالم خیلی خوب است 




مجتبی ستوده | تیر 91 | دیشب زندگیم را بالا آوردم

مترسک دیوونه

بانو

وقتی موهای بلندت در کویر زیر نور مستقیم آفتاب برق میزد ادیسون کجا بود که تو را کشف کند

وقتی باد از زیر موهایت میگذشت و مست کمی جلوتر گردبادی راه می اندازد که شتر ها راه را گم میکنند خدای بادها کجا بود که خدایی کند بر باد 

وقتی دستانت را گشودی و هر انچه در سینه داشتی رها کردی . من گوشهایم نمیشنود ولی حتی اگر فریاد هم نزد باشی می دانم . صدایت را همه کهکشان ها شنیدن که تو بانوی آزادگی هستی . آن زمان ملکه تئودرا کجا بود 

بانو کاش اجازه داشتم نور خورشید بودم تا بر صورت ماه گونه ات می درخشیدم تا گرمایم در برابر گرمایی وجودیت کم بیاورد .


کاش من جای همه این ها بودم .

کم می آورردم ولی در برابر تو  کم اوردن چه حالـــــــــی دارد





مجتبی ستوده | تیر 91 | بانو آندروماک


پ ن :  تقدیم به دوست هنرمندم یکتا کریمی عزیز

مترسک دیوونه

میخواهم مدتی منزوی شوم

گوشه ای بنشینم

به رسم قدیم بنویسم در سر رسید باطله سال های قبل

بنویسم

خوانده نشوم

میخواهم مدتی بنویسم ولی نخوانمش

نیستم


مخاطب خاصم ...

خاتونم را میگویم

مدتی میخواهم بنویسم و شاید ...

نمیدانم ، من میخواهم سکوت کنم

منزوی باشم

مثل ، مترسکی که در زمستان در مزرعه تنها، سکوت اختیار کرده


میخوام به انزوا برسم

منزوی ترین شوم

من باشم یار

یار

یار


شاید باز نگردد مترسک به مزرعه

پس ای پرنده ها همه گوش کنید

پر بکشید و بروید

این مزرعه دیگر زمستانش رسیده


صدای بوق ، بوق 

نبض

و بوی الکل


بوی بیــ....

من بارانیم


اینجا نمیبارم

میروم آن بالا

خیلی بالا

آنجا میبارم


میبــــــــــــــــارم که هیچ کس را خیس نکند

بارانم

سرما نخورد

عفونی نشود


باران نمیشوم که دیگر کسی

عاشق شود


به بهانه ی باران

من به انزوا

میــــــــ ــــــرم



همیـــــــــــــــن








مجتبی ستوده | من در پی انزوام یک انزوای بزرگ | 19 دی 91 ویراست جدید 22 دی 92



--------------------------

پ ن : کلبه تنهایی مترسک سلام


پ ن : اگر هستم و میخندم فقط و فقط برای وجود خاتون است / اگر نبود همین امید محالش من هم نبودم / میخواهم مدتی طولانی یا کوتاه سکوت کنم / قسم به عشق در سکوت بیشتر عاشقت هستم خاتونم بیشتر

مرا ببخش و حلالم کن

تلخم ، مثل لیمویی که قاچ شد و نخوردنم / تلخ شدم

زهرمار شدم

ببخش مرا خاتونم 

انزوایم در انتهای یک کلبه است ، کلبه ای رو به تاریکی / یا تغییر میکنم و می آیم یا بدون تغییر نمی آیم و نمی نویسم

دعایم کنید

از همین حالا

دلم تنگ میشود برای نوشتن

میخواهم بنویسم

میخواهم آسوده خاطر بنویسم

همین

بدرود

مترسک دیوونه
لابد تقدیر که می‌گویند
همین استــــ

همین خواب‌های
 بی قرارم استـــ

همین گونه‌های نم دار و ...
شوره زده از اشکهای بی‌صدای من

همین ابروهای گره خورده
از نگاه های عمیق در جاده ی انتظار


شاید هم
همین چشم های خاموشم
و گرفتن خیالی دستانت است
و حس ، حس داغ حرم نفس هایت
که با هر بار حسَش
شکنجه می‌شوم
و تا سپیده دم
عشق مینوشم و مست میشوم
و در وقت صبح
باز تو نیستی
و من تنهایم







مجتبی ستوده |27 دی 92 | لابد تقدیر که می‌گویند همین استــــ

پ ن : چه کسی می‌داند تقاص چه چیز را من به چه کسی پس می‌دهم؟
مترسک دیوونه