صدایت که کردم،
"جانم" گفتی!
ماندهام با این
هزار سالی که به عمرم
اضافه شد،
چه کنم؟!
اصلا میشود
جان
شنید از جان
و جان نگرفت
اصلا مگر داریم
مگر میشود
جان بگویی و من جان نگیرم
جان دلم...
#م.ستوده
صدایت که کردم،
"جانم" گفتی!
ماندهام با این
هزار سالی که به عمرم
اضافه شد،
چه کنم؟!
اصلا میشود
جان
شنید از جان
و جان نگرفت
اصلا مگر داریم
مگر میشود
جان بگویی و من جان نگیرم
جان دلم...
#م.ستوده
یه چیزی هست به اسم آغوش
میگن دوای هر دردیه
درد از هر نوعی
درد از هر اندازه ای
هر دردی رو درمونه
اون دوا رو من ندارمش
دوست داشتم باتمام وجودم
داشتمش اما ندارم...
من آغوش اون یک نفر رو ندارم...
#م.ستوده
🔖 #همین_و_خلاص
🔖 @mrsotoudeh
📎 https://telegram.me/mrsotoudeh
دلم آغوشت را میخواهد
آغوشی برهنه از تمام نبودن ها و نشدن ها
آغوشی بی مانع
دلم بوسه های داغ داغ میخواهد
دلم دخول میخواهد و رهایی، دخول گرمای قلبت به سنگ سخت و سرد وجودم
دلم عطر موهایت را میخواهد و آرامش پرواز در رویای گیسوانت را
دلم حرارت لب هایت را میخواهد و سرمای سر انگشتانت لابلای زاویه های وجودم
دلم جنون میخواهد و تو...
دلم تو را میخواهد و خلاص خاتونم ....
م.ستوده | شهریور 93 | عاشقانه های یک دیوانه لابلای سطرهای شهر غریب
گاهی لخته های قهوه
در کف فنجان
با تو حرف میزند
دیروز به این مرد گفت
فردا خواهی مُرد
پس قهوه را یک جا سر بکش
بگذار
تلخی کامت
اندکی شیرین شود با تلخی قهوه
م.ستوده | همین حالا 6 اردیجهنم 93 | بداهه های تلخ