لابد تقدیر که میگویند
همین استــــ
همین خوابهای
بی قرارم استـــ
همین گونههای نم دار و ...
شوره زده از اشکهای بیصدای من
همین ابروهای گره خورده
از نگاه های عمیق در جاده ی انتظار
شاید هم
همین چشم های خاموشم
و گرفتن خیالی دستانت است
و حس ، حس داغ حرم نفس هایت
که با هر بار حسَش
شکنجه میشوم
و تا سپیده دم
عشق مینوشم و مست میشوم
و در وقت صبح
باز تو نیستی
و من تنهایم
مجتبی ستوده |27 دی 92 | لابد تقدیر که میگویند همین استــــ
پ ن : چه کسی میداند تقاص چه چیز را من به چه کسی پس میدهم؟