هر وقت قصد میکنم دیگر از تو ننویسم
باران میبارد ...
نغمهای زمزمه میشود ...
کسی از تو میپرسد ...
خاطرهای جان میگیرد!
و من در کشاکش این نبرد نابرابر
همیشه مغلوب میشوم
نبودنت درد میکند!
من به دستهای خالیام خیره میشوم
و در ناباوریهای بیرحمانهی تمام روزهای نبودنت
دستهای خالیام ... جای خالیات ... نبودنت
و این پاهای خستهی بیپرسه
درد میگیرد ...
مجتبی ستوده | 18 فروردین 92 | درد دارم میفهمی !!